محل تبلیغات شما

(پلوخوری یا دلخوری)

تو جمع دوستان نشسته بودیم که یکی ازآنها گفت: بچه ها یکبار یه اتفاق جالبی برام افتاد که خیلی بامزه اس بذارین براتون تعریف کنم.

یکروز منو دوستم(ابراهیم) ومیگم؛باهمدیگه از یکجا داشتیم رد می شدیم وخیلی هم گرسنه بودیم ویه پول سیاه هم  تو جیبمون نداشتیم که بریم حداقل یه کیک وساندیس به بدن بزنیم وهمینطور پای پیاده داشتیم خیابونا وکوچه هارو گزمیکردیم تا برسیم به خونه امان .که توی یه کوچه که داشتیم رد می شدیم ؛دیدیم یکجا چراغونی هست وصدای بزنو بکوب (عروسی)برپاست که نگو ونپرس.یکی از خونه ها عروسی بودو خونۀ بغلیش هم عزاداری برپا بود.بقول معروف(نه به آن شوری ،شورونه به آن بی نمکی).

خلاصه به ابراهیم گفتم:بالاخره خدا هیچ بنده ای رو بی روزی نمی ذاره ؛بیا اینم سورو ساتش.من میرم عروسی و توهم برو عزاداری حداقل یه شام مجانی افتادیم به قول قدیمیها که میگفتند:(مفت باشه، کوفت باشه)یا می خوای تو بری تومجلس عروسی و منم برم تو مجلس عزاداری چطور خوبه؟!.

بالاخره تصمیم گرفتیم که من به مجلس عروسی برم وابراهیم هم به مجلس عزاداری برهو

من وارد مجلس عروسی شدم وخودمو فامیل عروس معرفی کردم وچند دقیقه ای گذشت وکمی هم خودمو با شیرینی وشربت وچای سیر کردم.بعد فامیل عروس آمدو گفت:ببخشید شنیدم گفتید از فامیل های عروس هستید ولی من شما را نمی شناسم شما؟!.

منو میگی. خیلی ترسیده بودم که نبادا لو برم ومنو با یه تیپا از اونجا بیرونم کنند.بنابراین گفتم:.ای بابا اون طرف اشتباهی به عرض تون رسوندهمن گفتم که از فامیلای دومادم؛اونهم منو براندازی کرد و راهشو کشیدو رفت.

بالاخره چند دقیقه ای گذشت ولی از شام خبری نبود.حسابی گرسنه شده بودم دوباره یه شیرینی وشربتی نوش جان کردم که یهو دیدم یکی  بطرفم می آید اونهم از اون قل چماغهای گردن کلفت.اود جلو وبهم گفت:ببینم شنیدم  گفتی از طرف دوماد به این جشن دعوت شدی؟!.بنده یکی از فامیلای دومادم ولی شما رو به جا نمی یارم .جنابعالی کی باشن؟!.

منو میگی چیزی نمونده بود که ازترس غالب تهی کنم که گفتم:والا بنده از فامیلای خیلی دورتون هستم که از دهات اومدم.ببخشید منم شما رو به جا نیاوردم؟!.

طرف گفت:بنده اکبرقصاب هستم .شما کی هستین واز کدو دهات اومدین؟!.

منم گفتم:نوکرشما بنده اسمم محمد علی هست بچه ها بهم میگن مملی.منم از فلان دهات(.) اومدم؛ولی انگار باورش نمی شد.مجبور شدم چندتا از روستا های اطراف تهرون رو براش اسم ببرم.ولی باز بی فایده بود وطرف هی میگفت:نه ما اونجا فامیلی نداریم.من دیگه کم آورده بودم.نمی دونستم دیگه چی بگم.

طرف گفت:بذار خیالتو راحت کنم اتفاقاً چه فامیل دوماد وچه فامیل عروس هردو تهرونی هستند وهیچکدوم فامیلی تو دهاتای اطراف تهرون ندارند.حالا بگو ببینم تو از عالم غیب رسیدی ؟!.ومثل اعجل معلق تو مجلس ما ظاهر شدی؟!.

خلاصه یقه ام رو گرفت و با یه تی پای جانانه منو از مجلس بیرون کرد.در همین موقع دیدم که دوستم ابراهیم از خونۀ بغلی که عزاداری بود با دست پربیرون اومد.خیلی خوشحال شدم وبطرفش رفتم وماجرا رو براش تعریف کردم و اوهم به حال و روزم خندید وگفت:نگران نباش من تو اونجا هم خودم بی درد سر شام خوردم وهم به آنها گفتم که یه مادرمریض وناتوان دارم وبرای او هم غذا گرفتم.اگه مامانم بفهمه منو میکشه که به دروغ اونوناتوان خوندم پدرمو در می یاره.ولی عیبی نداره چیزی بهش نمیگم؛حالا بیا یکی از غذاهارو تو بخورو دوتا دیگرو یکیشو تو ببر برای مادرت یکیشو هم من میبرم برای مادرم.حداقل اونا هم بی نصیب نمانند.

منم گفتم: اولاً قربون خدا وامام حسین برم که هیچکسو از در خونه اش نمیرونه وبی نصیب نمیذاره و دوماً دستت هم درد نکنه که به فکر ما بودی.بازم ممنون دوست عزیزم.

(عروس کِشون وداماد کُشون)

(چگونه دنیا به آخرمی رسد)

همه‌ی ما ارزشمندیم

تو ,هم ,یه ,گفتم ,مجلس ,عروسی ,از فامیلای ,فامیل عروس ,یکی از ,رد می ,که به

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نمایندگی حر لژیون هفتم همسفران tiuvertelo باورد طراحی سایت Geophysics & Geotechnical Engineering tiatithoudaph the number of breaths آموزش نرم افزار ایلوستریتور و فتوشاپ - دانیال طاهری فر کتومتو | محل بهترین ها Vape دستگاه های بررسی و اخبار